جلسه 3 - قدم 11

به نام خدای مهربان ، سلام خدمت شما دوست عزیز و باز هم سپاسگذار خداوندم مه به من فرصت داد تا با شما عزیزانم در جلسه سوم از قدم یازدهم مسیر رو ادامه بدیم . این جلسه می خوام در مورد ادامه جلسه اول صحبت کنم . در مورد بحث سوال و اینکه ما می تونیم با سوالات مناسب ذهنمون رو کانون توجهمون رو مدیریت کنیم . به جایی که خودمون می خوایم . و توی این جلسه بیشتر می خوام به صورت عملی یه سری سوالها رو بنویسیم ، صبح ظهر شب ، هر موقع که مثلا یه جایی روی داشبود ماشین بذاریم ، روی بک گراند گوشیمون بذاریم . توی مثلا چه می دونم اشپرخونه بذاریم برای خانمها ، روی در یخچال بذاریم . حتی توی دستشویی . اونجایی که وقتی می شینید دستشویی می کنید ، روبروتون در واقع یک فضای خالیه که میشه اونجا یه نوشته ای گذاشت و دیگه به هر طریقی می تونید ، یه سری سوالها رو بذاریم . تعدادش هم نمی خوام زیاد باشه ها ، هر کسی هم برای خودش باید انتخاب کنه . من کلیت رو می گم یه سری پیشنهاد ها رو میدم ولی با توجه به موقعیتتون با توجه به شرایط تون با توجه به نیازهاتون با توجه خواسته هاتون ، بعد دیگه وقتی اصل رو درک کنید بعد خودتون می تونید سوال های خوبی طراحی کنید . بعد هر بار می تونید عوض شون کنید ، بهبودشون بدید یا اصلا می خواید الان کانون توجه تون رو به سمت دیگه ای هدایت کنید از سوالهای دیگه ای استفاده کنید و دیگه توی ادامه برنامه خودتون متوجه می شید .

قبلا هم گفتم که ذهن ما همیشه در حال ، یعنی ما همیشه در حال یک گفتگوی ذهنی درونی هستیم . یعنی ما همیشه یه چیزی این تو روشنه و داره حرف می زنه با ما ، ما داریم باهاش حرف می زنیم . یعنی داریم تو درون خودمون یه سری گفتگو های ذهنی همیشه هست . این گفتگو های ذهنی هم اغلب بر میگرده به مشاهدات ما ، بر میگرده به اتفاقاتی که برامون رخ میده . یعنی ذهن آدمی که تربیت نکرده ذهنش رو ، اینجوریه که یه ذهن واکنش گرا ، هر اتفاقی بیافته بهش واکنش نشون میده . یعنی اون چیزی که داره تو مغزش گفتگو می کنه اون چیزیه که بهش برخورد کرده ، خوب . و وقتی قانون رو بهتر درک می کنیم متوجه می شیم که آقا اگر قرار باشه که اون چیزی که من بهش توجه می کنم همون چیزی باشه که بهش برخورد کردم ، از جنس همون چیزی که بهش برخورد کردم بیشتر و بیشتر وارد زندگیم میشه ، چون قانون اینه که به هر چیزی توجه کنید از اساس و از جنس همون چیز که بهش توجه می کنید به شکل انسانها به شکل تجربیات به شکل اتفاقات به شکل ایده ها و و و وارد زندگی تون میشه . آدمها به صورت عموم ، اونایی که روی خودشون کار نمی کنن به این شکلن که این گفتگو های ذهنی چیزیه که بهش برخورد می کنن و اگر نتونن ذهنشون رو کنترل کنن از همون جنس اتفاقاتی که اغلب ناجالب هست بیشتر و بیشتر وارد زندگی شون میشه و نمی دونن هم که خودشون دارن این کار رو انجام میدن . یعنی کل بحث من توی دوره ها اینه که آقا به این نقطه نظر برسیم که خودمون هستیم که داریم اتفاقات زندگی مون رو رقم می زنیم ، حالا یا آگاهانه داریم این کار رو می کنیم یا نود و نه و نه دهم درصد مردم ناآگاهانه دارن این کار رو می کنن . ما می خوایم جز اون یک دهم درصد آدمهایی باشیم ، یعنی من خودم تلاشم این بوده ، شما رو نمی دونم ، ولی تلاش من این بوده جز اون درصد کوچکی از افراد باشم توی جامعه که دارن خودشون آگاهانه زندگی شون رو رقم می زنن ، خوب . و سعی می کنم که این رو هم به شما بگم ، این رو هم به شما آموزش بدم که آقا مسیر اینه . سعی کنید که خودتون آگاهانه زندگی تون رو رقم بزنید و تجربیات زندگی منم به من داره این رو نشون میده که از اون موقعی که من شروع کردم آگاهانه زندگی خودم رو رقم زدن ، خوب الان زندگی من هیچ ربطی به اون زمان نداره دیگه .

از وقتی که فهمیدم خودم می تونم آگاهانه زندگی خودم رو رقم بزنم سال بگم مثلا حالا دقیقا هشتاد و شش مثلا شاید بوده ، هشتاد و شش ، اره دیگه هشتاد و شش فکر کنم ، هشتاد و شش ، هشتاد و پنج ، یه همیچین شروع کرد به جدا شدن ، یعنی اتفاقات و تجربیات زندگی من شروع کرد به جدا شدن از بدنه کلی جامعه . یعنی من اتفاقاتی برام بوجود می اومد که سالی یک بار هم برای بقیه رخ نمی داد ، اتفاقات خوب . هر چقدر که بیشتر این رو فهیمدم و بیشتر کار کردم ، هی این نتایج بزرگ تر . بزرگ تر شد ، چون این ، این باوره آرام آرام شکل می گیره دیگه . اینجوری نیست که من این ، من این جمله را شنیدم که اقا خودمون هستیم که داریم زندگی خودمون رو رقم می زنیم . ولی شنیدم این جمله تا اینکه درکش کنم تا اینکه بهش عمل کنم تا اینکه باورش کنم این یه پروسه زمان بریه ، خوب ، ولی به همون اندازه که می شنوم و به همون اندازه که درک می کنم و به همون اندازه که عمل می کنم به همون اندازه نتایج رخ میده . همین الانش هم همینجوریه دیگه . همین الانش هم خوب راه زیادی دارم تا بتونم به صورت یه باور بنیادین در وجود خودم نهادینه کنم که آقا همه اتفاقات زندگی رو دارم خودم رقم می زنم ، حالا یا آگاهانه یا ناآگاهانه . و از اونجایی که شروع شد داستان زندگی من کاملا متحول شد در تمام جنبه ها . و هر چقدر که بیشتر گذشت و من بیشتر تونستم این کار رو انجام بدم نتایج بزرگ تر و بزرگ تر شد . حرف من اینه که برسیم به یه نقطه ای که ما داریم زندگی مون رو رقم می زنیم حالا یا آگاهانه یا ناآگاهانه ، به چه شکل رقم می زنیم ، با کنون توجهمون رقم میزنیم . حالا اگر بتوانیم کانون توجهمون رو کنترل کنیم ، می تونیم زندگی مون رو کنترل کنیم . یکی از بهترین راه های کنترل کانون توجه ، پرسیدن سوال های مناسبه . یه موقع است یه اتفاقی برای ما می افته ، ذهن آدمهایی که روی خودشون کار نکردن اینجوریه دیگه ، میگه که اقا چرا این بلا باید سر من بیاد ، چرا اینقدر من بدبختم . سوال ها رو توجه کنید . این سوالها رو همه ما پرسیدیم ها . شاید همین الانش هم ما داریم می پرسیم از خودمون ، ناخواآگاه یعنی این ، این گفتگوی ذهنی ، مثلا یه اتفاقی می افته ، چرا ، چرا من اینقدر من بدشانسم . چرا من اینقدر بدبختم ، چرا باید این اتفاق بیافته . چرا برای من ، چرا الان . مثلا یه اتفاقی ، مثلا چه می دونم  ، ماشین مثلا تصادف میکنه ، لاستیک پنچر میشه یا نمی دونم غذا میسوزه ، مهمون داری فلان . چرا الان باید این اتفاق بیافته ، چرا برای من باید این اتفاق بیافته ، چرا اینقدر من بد شانسم . چرا اینقدر من نمی دونم هزار تا حالا برچسب هم بعدش به خودمون می زنیم . این سوالهاییه که توی در واقع ذهن افرادی که زیاد روی خودشون کار نکردن هر لجظه می افته . حالا وقتی که این سوال رو می پرسه ذهن می گرده دنبال جواب دادن به این سوال دیگه . چرا من بدبختم ، چرا من بدشانسم . بعد ذهن میاد میگه بخاطر مثلا پدرت بوده ، بخاطر مادرت بوده ، بخاطر خانواده ای که توش بزرگ شدی بوده و و هی شروع می کنه توجه تورو از اون چیزی که می خوای و بهت احساس خوبی میده بر میداره و می بره به چیزی که نمیخای و بهت احساس بدی میده . از کجا این داستان شروع شد ف از پرسیدن یه سوال نامناسب ، خوب .

یعنی اگر دقت کنید در طول روز ما هر لحظه داریم از این گفتکو های ذهنی داریم ها . حالا حساب کنید که چقدر ما کنترل می کنیم این گفتکو های ذهنی رو . یعنی اون بچه هایی که مثلا در مقایسه با دیگران نتایج بزرگتری نگرفتن توی کامنت های سایت می نویسن که استاد مثلا من چه می دونم تا قدم فلان اومدم ، ولی نتایجم مقایسه می کنم نتایج خوبی گرفتم ولی مقایسه می کنم با دیگران می بینم خیلی کمتر از بقیه است ، بپرسن از خودشون چقدر گفتگو های ذهنی شون رو کنترل کردن . چقدر تونستن به جای اینکه واکنش گرا باشن به اتفاقاتی که می افته ، خلق کنن اون چیزی رو که میخان . چقدر تغییر دادن نحوه نگاه کردن به مسائل رو ف چقدر تغییر دادن باورهاشون رو . در طول روز چقدر احساس خوبی دارن ، چثدر احساس ارامش دارن که احساس ارامش از همین توجه بر نکات مثبت میاد . وقتی که ما سعی می کنیم آگاهانه ، یه اتفاقی می افته برامون به جای اینکه بگیم چرا باید برای من این اتفاق بیافته ، چرا من بد شانسم ، چرا الان ، بگیم آقا چه نکته ای رو چه درسی رو می تونم از این اتفاقه یاد بگیرم . یکی از اون سوالهایی که خیلی خوب می تونه به ما کمک کنه . یه اتفاق ناجالب ، من انصافا توی این ، توی این زمینه خیلی خوب عمل کردم . وقتی که یه اتفاقی می افته ، تقریبا جز اولین سوالهایی که از خودم می پرسم تو ذهنم اینه که چه درسی رو من می تونم یاد بگیرم . یه اتفاق ناجالبی که می افته می گم چه درسی رو می تونم یاد بگیرم از این اتفاق ، چه الهامی ، چه هدایتی ، چه در واقع گفتگویی خدا با من داره با این اتفاق می خواد به من بگه ، چه مسیر هایی می خواد برای من روشن بشه . می دونی ، یعنی سعی می کنم به جای اینکه بگم چرا این بلا باید سر من بیاد ، چرا مثلا من بدبختم ، چرا این اشتباه رو کردم ، چرا فلان ، میام میگم چه اگاهی می خواد این اتفاق به من بده . چه تغییری باید در خودم ایجاد کنم ، این چه درسی رو داره به من میده ، چه حرفی رو داره جهان با من میزنه ، چی رو داره به من میگه . و از اونجایی که خیلی زیاد این سوال رو می پرسم ، وقتی که اتفاقات می افته سعی می کنم که با این سوالهای مناسب ، اون اتفاق به ظاهر ناجالب رو ، خوب ، تبدیل کنم به یک تجربه ای که در آینده خیلی به من کمک میکنه برای پیشرفتم . هزار تا هم مثال دارم در موردش ها ، هزار تا هم مثال دارم در مورد اتفاقاتی که افتاده و بعد من گفتم چه درسی رو می تونم از این بگیرم ، یه مثالی برنم الان تو ذهنم اومد . اون موقع که ما تو تهران کار رو شروع کردیم به صورت انلاین و در واقع فایلها رو تولید می کردیم به صورت تصویری ، من خوب خیلی وارد نبودم تدوین کار رو ، همیشه کار تدوینم رو دوستان دیگه ای انجام میدادن و این درواقع دوستانی که جدید ما استخدامشون کردیم برای تدوین خیلی هم بچه های خوبی بودن و از لحاظ شخصیت و از لحاظ اخلاق و از لحاظ مودب بودن ، ولی توی کار اینا همیشه ، یعنی یک فایلی رو آماده می شد ، من مثلا یه فایلی رو توی استدیو ضبط می کردم ، بعد فایل خامش رو بهشون می دادم ، فایل صوتی و تصویری رو از تو دوربین بر میداشتند می رفتن تدوین می کردن . بعد مثلا بهشون هم می گفتم که مثلا چه شکلی باید باشه ، توضیح میدادم . بعد وقتی که می اومدم کلی ایراد از توش در می اومد . بعد دوباره مثلا من می گفتم که خوب این ایراد ها هست ، دوباره اینا می گفتن باید بریم روش کار کنیم . بعد باید بریم روش کار کنیم مثلا یه زمانی طولانی می کشید ها ، یعنی مثلا یهویی مثلا می گفتن دو روز باید روی این فایل کار کنیم . بعد من می گفتم مگه چقدر کار داره ، نه اینقدر خروجیش طول میکشه ، انقدر نمی دونم فلانه آنقدر بهمانه . اینا رو باید دوباره از اول . خلاصه این اتفاق ، این تضاده هی بود ، این شرایط ناجالب بود ، و منم یه جورایی هی داشتم مثلا دوباره اینا مثلا می رفتن می گفتن درست شده ، دوباره می اومدن به من ، دوباره می دیدم که ایراد داره . دوباره از اول برگرد تو پروژه ، بعد دوباره بزار برای خروجی ، دوباره زمان بسیار طولانی برای خروجی و و و داستان هایی که ، یه جا بعد از اینکه چند بار این اتفاق افتاد ما به مشتری ها قول داده بودیم که این محصول رو مثلا امروز بهشون می رسونیم . مثلا امروز بهشون میرسونیم که اینا هی نتونستن کار رو انجام بدن ، مثلا یه هفته هم گذشته بود . من دیگه واقعا کفری شدم بعد از یه هفته ، بعد از صد بار رفتن و برگشتن فایلها دیدم آقا بازم این فایلها همون ایراد هایی رو داره که قبلا بهشون گفته بودم ایراده ، مثلا چند جاش رو درست کردم ، چند جاش رو درست نکرده بودم .

بعد خیلی ناراحت شدم و اینا به خودم گفتم آقا این چه درسی ، این به جای اینکه بگم که آقا مثلا چرا اینا نمی فهمن ، چرا اینا مثلا فلانن ، این چه بدشانسیه که مثلا اینجوری شده برای من ، گفتم آقا این اتفاق تکرار شونده ، یکی از اون درس های زندگی هم برای من اینه که ، اگر یه اتفاقی ، اینم بگم برای اینکه مرز ها رو درک کنید ، کجاها باید در واقع سوالهای مناسب بپرسید ، کجاها جور دیگه ای می تونیم به قضیه نگاه کنیم . اگر یه اتفاق ناجالبی سالی یه بار ، دو سالی یه بار برات رخ میده ، فکر نکن که مثلا ممکنه یه ایرادی تو وجود تو باشه که این اتفاق رو رقم می زنه ، خوب . یه در واقع یک مفهوم ناجالب ، یه اتفاق ، منطورم یه اتفاق ثابت نیست ها ، مثلا ممکنه که مثلا گم کردن یه وسیله باشه حالا یه بار لپ تاپت گم میکنی یه بار موبایلت رو گم می کنی یه بار نمی دونم سویچ ماشینت رو گم می کنی ، مثلا یه همچین چیزی . می خوام بگم مثلا مهم این نیست که بگیم آقا مثلا سالی یه بار موبایلم رو گم می کنم ، سالی یه بار لپ تاپم رو گم میکنم ، سالی یه بار سویچم رو گم میکنم ، سالی یه بار کیفم رو گم میکنم ، سالی یه بار کارتم رو ، اینجوری مفهمومش اینه که شما همیشه توی یه بازه زمانه کوتاه یه چیزی رو گم می کنی ، خوب . یا در مورد مثلا مریض شدن ، ممکنه مثلا شما سالی یه بار سرما بخوری ولی دوباره تو همون سال یه بار سرما بخوری یه بار کلیه در داری یه بار کمر درده یه بار نم یدونم فلانه ، بهمانه . بعد نگاه می کنی می بینی همیشه بیماری هست . می خوام بگم مفهومش اینه که اگر یه اتفاق ناجالب مفهومش کلیش داره تکرار میشه توی زندگی شما ، این نشون میده که شما داری این فرکانس رو ایجاد می کنی . اما اگر نه یه اتفاق ناجالبی تکرار نمیشه ، دو سالی یه بار می افته ، دیگه اونجا برنگرد انقدر دیتیلی به خودت بگو آقا مثلا کجای کار من ایراد داره که اینجوری شده . این رو داشه باشید برگردیم به همین مثال ، ولی در مورد این داستان تدوین من همیشه با تدوین گرها مشکل داشم . یعنی من همیشه حالا یا بد قول بودم یا کارشون خوب نبود یا مثلا کارشون خیلی عالی بود سر قولشون عمل نمی کردن یا مثلا مثل این دوستان خیلی آدمهای خوش قول و مودب و خوبی بودن آما کارشون رو خوب انجام نمیدادن و و همیشه ، مشکلی که من داشتم با تدوین کارها بود ، با اینکه این کارها به این شکل انجام می شد . بعد من گفتم که این سوال رو از خودم پرسیدم و و این سوال رو می تونستم خیلی زودتر بپرسم ها . بخاطر باورهای نادرستم فکر می کردم که اقا این کاری که من مثلا نباید انجام بدم ، کار من مثلا این نیست که بشینم فایل ها رو تدوین کنم ، زیاد درگیرش نمی شدم . یعنی یه جورایی می ترسیدم ، چون که سختم بود می ترسیدم که وارد در واقع حوزه تدوین بشم . همش فرار می کردم به بهونه های مختلف . اینا رو دارم میگم که ببینی خودت چقدر از این بهونه ها میاری ، منم از این بهونه ها آوردم دیگه . نه کار من این نیست ، من وقتم ارزش بیشتری داره که بخوام بشینم فایل رو تدوین کنم . من پول میدم استخدام می کنم ، نفرات بیان این کار رو می کنن ، عوضش من مثلا فلان کار میکنم ، از این حرفهایی که حالا بهونه میاریم از کجا بفهمیم بهونه است ، از نتیجه ای که ایجاد میکنه . اگر نتیجه این تفکر مثبت باشه ، بله میگی آقا شما تفکرت درسته ، اما اگر نتیجه اش منفیه ، مهم نیست که چه تفکری داری ، مهم نیست چقدر منطق پشت تفکرته ، اگر نتیجه نادرسته تفکر غلطه ، تموم شد رفت . یه بار دیگه میگم ، اینم دوباره یه درس دیگه شد . اگر نتیجه یک نوع طرز فکری نتیجه مناسبیه یعنی این طرز فکر درست است ، اگر نتیجه طرز فکری نامناسب است یعنی اون طرز فکر اون نگاه غلط است . مهم نیست که چقدر برای بقیه منطقی باشه . اگر نتیجه اش نادرسته اون تفکر اون نوع نگاه ، نگاه نادرستیه ، نقطه سر خط . تموم شد رفت .

یعنی بحث نکنید با خودتون با دیگران هم بحث نکنید ، اگر نتیجه اشتباهه یعنی ایراد داره دیگه ، تمومش کن ، برو ایراد رو پیدا کن . حالا من چه فکری می کردم ، من می گفتم ، حالا همیشه با تدوینگر مشکل داشتیم ، همیشه هم می گفتم نه کار ایناست و بالخره باید اینا انجام بدن و نمی دونم سخته و کار من نیست و از این حرفهایی که میگم . ولی نتیچه چی بود ، نتیجه که همیشه فایلهای من با اون کیفیتی که می خواستم آماده نمی شد ، همیشه بدقولی بود ، همیشه در واقع نتیجه این بود که نامناسب بود به یه شکلی . من کارم رو خوب انجام میدادم . من توی استدیو بهترین کیفیتی که می تونستم آماده میکردم . ولی اون فایل فایل خام بود . فایل فایلی بود که صدای من از میگروفن باید روی تصویر قرار می گرفت ، اول و اخرش باید بریده می شد ، یه جاهایی باید عکس گذاشته می شد ، یه جاهایی نمی دونم زیر نویس باید می رفت و و و  فلان ، اون موقع ها مثلا من یادمه پرده سبز می گذاشتیم یعد پرده سبز رو بر می داشتیم سفید می کردیم پشت سرمون رو ، اون نکاتی که من می گفتم به صورت نوشته بچه ها بغل در واقع گوشه تصویر قرار می دادن ، اگر آیه قران بود ، آیه قران رو می گذاشتن بغل تصویر و این داستان ها ، بعد سختمم بود دیگه ، بلد هم نبودم ، هر وقت هم که مثلا اینا کار می کردن ، پروژه را ، تایم لاین و می دیدم و اون شصت تا مثلا تایم لاین درست کردن و این از اون ور میره و کلیک می کنن ، یه جا پنجره باز میشه و می گفتم خدایا اینا دارن چکار می کنن ، چه آپولویی دارن هوا می کنن اینا . خوب ، بعد اصلا جرات نمی کردم پروژه را باز کنم . یعنی قشنگ من یادمه که پروژه پریمیر رو من ، یعنی کلیک می کردم روش جرات نمی کردم بازش کنم . می ترسیدم که الان بازش کنم این خر تو خری که توی پروژه است مثلا یه اتفاقی بیافته ، مثلا یه چیزی کم و کسر بشه مثلا پروژه دیگه خراب بشه ، در این حد .

به همین دلیل ترس ها ، به همین دلیل بی ایمانی ، به همین دلیل کمبود اعتماد به نفس در مورد یادگیری مسائل ، به همین دلیل تشخیص نادرست اولویت ها ، خوب ، بگم آقا کار من اون نیست ، کار من اینه و از این حرف ها ، با کلاس بازی در آوردن که نه من پول دارم کارمند می گیرم ، کارمند ها کار رو انجام بدن و من می شینم پشت میز مدیریت و ، یه اتاقی هم داشتیم توی همون دفترمون ، خیلی شیک و مجلسی مدیریت و صندلی از این صندلی مدیریت ها که می شینی روش مثلا لم میدی ، مثلا مدیری و فلان ، من مدیرم و مدیر کسب و کارم و اونا کارشون اینه و از این چرت و پرت هایی که توی ذهن خیلی ها هست و تو ذهن منم بود . البته انصافا زیاد تو ذهن من نموند . نه زیاد بود و نه زیاد موند . نتیجه هم داره این رو مشخص می کنه دیگه . خلاصه این اتفاق که تکرار شد ، من این سوال رو پرسیدم ، برگردیم به موضوع جلسه . این اتفاق چه درسی رو می خواد به من بگه ؟ چه تجربه ای رو من باید بگیرم ؟ گفتم که درسش اینه که من خودم باید این کار رو انجام بدم . من می ترسم از این کار ، من می ترسم از یادگیری . من فکر می کنم بلد نیستم ، چرا فکر می کنم بلد نیستم ، چرا اعتماد به نفسم پایینه ، من خوب یاد می گیرم این رو ، مگه مثلا چه ویژگی برتری نسبت به من داشتند که رفتن تمرین کردن و یاد گرفتن ، وقت گذاشتن یاد گرفتن . اینم یه چیزی نیست که من بگم که آقا مثلا فقط کار امروزمه که ، این یه چیزیه که من همیشه با هاش سر کار دارم این بحث تدوین ، پریمیر یا مثلا نرم افزار های تدوین و اینا . این چیزی نیست که مثلا بگم اقا من چه می دونم ده سالی یه بار می خوام همچین کاری رو بکنم . نه دیگه این اصلا کل زندگی منه ، کل کاری که همیشه باید انجام بشه . و من باید با پرسیدن  ، اینا ، این سوال هایی که پرسیدم چه درسی داره ، چطور می تونم از این اتفاق جایی که در واقع نابودم کنه کمک بگیرم . این وسال رو داشه باشید ، چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای پیشرفت بیشتر . با انکه بگم مثلا ، چرا اینقدر من بدبختم که این بلا یرم بیاد . بعد این جواب ها اومد که آقا این کاری نیست که تو ده سال یک بار بخای انجامش بدی ، این ماریه که تو همیشه باهاش درگیری بنابراین باید یادش بگیری . اگر یادش نمی گیری برای اینکه می ترسی ، برای اینکه اعتماد به نفست پایینه ، برای اینکه فکر می کنی سر در نمیاری ازش . در صورتی که خون اونا از او رنگین تر نیست ، اگر اونا تونستن پس تو هم می تونی . و اون آخرین باری که در واقع این اتفاق افتاد و من خیلی عصبانی شدم ، همون موقع بهشون گفتم که ، گفتم بچه ها بیایید همین الان تسویه کنید و برید ، فقط ، دقیقا گفتم فقط من دیگه نبینمتون اینجا . یعنی وقتی به این نقطه رسیدم که آقا ایراد از منه ، گفتم آقا شما برید من خودم باید این مساله را حل کنم ، تموم شد و رفت . تا وقتی که می ترسیدم می گفتم آقا اینا برن کی کارها رو انجام بده . اینا بچه های خیلی ، بچه های خیلی خوبی هستن ، انسان های بسیار شریفی هستن . اما توی کار ، کار رو نمی تونن اونجوری که من می خوام انجامش بدن .

بعد اون سواله من رو هدایت ، توجه ام رو به جای اینکه بذاره روی مشکل گذاشت روی راه حل . من رو هدایت کرد ، دیگه روزی که می خواستیم تسویه کنیم ، گفتم اقا بیا توضیح بده این اصلا پروژه ها چیه ، این کار چیه و فلان چیه ، یه ذره برام توضیح دادن بقیه اش رو هم که خودم رفتم از اینترنت یاد گرفتم و از اونجا به بعد یک اتفاق ناجالب با یک سوال ، به حای اینکه واکنش بدیم به اتفاق بیاییم کنترل کنیم ذهنمون رو به جایی که اون اتفاق بظاهر ناجالب بشه ، بزرگترین موهبت ما تو کار . با سوال مناسب . آقا این سوال رو بپرس ، بنویس یه جایی ، آقا این اتفاق چه درسی رو می تونه به من بده ، چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای رشد بیشتر ، برای موفقیت بیشتر . هر اتفاقی می افته ، چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای پیشرفت . این رو بنویسش یه جایی . هر اتفاقی می افته چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای موفقیت بیشتر ، پیشرفت بیشتر ، نمی دونم هدایت بیشتر .

و بعدش هم همینجوری شد دیگه ، بعدش که دیگه بچه ها رو مرخص کردم ، اومدم گفتم آقا بسم الله ، باید تو این مساله را حلش کنیم . یک بار برای همیشه . رفتم به خدا به یکی رو دو روز هم نکشید . من یادش گرفتم از اون روزی که من فایلهام رو من خودم تدوین کردم تا الان یادم نمیاد یه فایلی رو تدوین کرده باشم با یه بار ها ، اینجوری نیست که مثلا ، اون بچه ها مثلا یه بار تدوین ، مثلا یه بار فایل رو تا آخر درستش می کردن ، دوباره بر می گشتن از اول نگاه می کردن ،بعد ایراد پیدا می کردن دوباره درستش می کردن ، دوباره بر می گشتن از اول نگاه کنن که مطمئن بشن ، بعد دوباره ایراد پیدا می کردن ، دوباره درستش می کردن ، دوباره بر می گشتن از اول نگاه می کردن . بعد از چند بار دیگه خودشون برگشتن از اول نگاه می کردن و مطمئن بود درست شده ، بعد تازه خروجی می گرفتن ، خروجی هم خیلی زمان بر بود ، خروجی رو که به من تحویل میدادن تازه من ایراد ها رو می گرفتم . خوب . بعد دوباره اینا می بردن که درستش کنن ، بعد دوباره برای من می آوردن ، بعد از اینکه خودشون دوباره چند بار از اول تا آخر دیده بودن می آوردن و به من می دادن و باز هم تو کار ایراد بود . ولی از اون موقعی که من خودم این کار رو انجام دادم تا به الان صد ها فایل رو من تدوین کردم ، تقریبا همه فایل ها رو خودم تدوین کردم غیر از مثلا فایلهای مثلا سفر به دور امریکا ، فایلهای محصولات رو منظورم دیگه ، فایلهای محصولات یا فایلهایی که در واقع فایلهای خدمتتون عرض کنم آگاهی دهنده است ، فایلهایی که در واقع آگاهی رو به مخاطب می دم غیر از فایلهای مستند مثل زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا که اون رو اغلب عزیز دلم تدوین میکنه . این فایلها رو همه رو من تدوین کردم تا به حال این صدها و صدها فایلی که تدوین کردم یک بار نشده که من فایلی رو شروع کنم برم تا آخرش و بعد شک کنم که یه جایی ایراد داشه باشه و برگردم از اول چک کنم ، تا به حال این اتفاق ، تا به حال نیافتاده . حالا مقایسه کنید من رو با اون دوستانی که صد بار چک می کردن و کار ایراد داشت و بعد به من میدادن بعد دوباره ایراد رو در می آوردم ، بعد دوباره چک میکردن ، دوباره با ایراد می آوردن اینا . من تا به حال یه بار این اتفاق برام نیافتاده ، ببین چه موهبتی داشت اون سوال مناسب . اینا رو دارم میگم که درک کنید . و بعد حالا برسیم دوباره یک تصمیم درست با یه سوال درست با یک در واقع مسیر درست نتیجه اش چی شد ، نتیجه اش این شد که وقتی من خودم فایلها رو تدوین می کردم خیلی بهتر می فهمیدم که آقا ایراد کار توی نورپردازی کجاست ، توی صدا برداری ، توی در واقع محل ، نوع ، استفاده از نوع دوربین کجاست و و و ، دیگه وقتی خودم تدوین کردم ، خودم ایراد ها رو فهمیدم از فایل بعدی به بعد اصلا ایراد ها رو که می تونست از قبل از فیلم برداری درست بشه ، خودم درست کردم ، اصلا نمی خواست دیگه توی فیلمبرداری بشینن با کلی ابزارهای مختلف ایراد رو یه جورایی ماست مالیش کنن . ایراد های مثلا نو رو ، صدا و ، نمی دونم ، کیفیت و فلان و اینا .

چقدر این باعث شد که من خودم از لحاظ ، بعد ایراد هایی که توی صحبت کردنم بود ، مکث هایی که مثلا بود ، ایراد هایی که توی در واقع نحوه گفتار بود ، ایراد های فنی ، ایراد های گفتاری ، ایراد های نمی دونم هم محتوایی ، تصویری ، همه رو ، خودم تو همون یکی دو تا فایل اولی که تدوین کردم ، همه این ایراد ها رو پیدا کردم و بعدش دفعه بعد ایراد ها رو از بیس حل کردم . یعنی اگر من تدوین نمی کردم ، خودم تدوین نمی کردم هرگز اون ایراد ها رو نمی فهمیدم ها ، اونا هم همینجوری سعی می کردن با نرم افزار ایراد ها رو یه جوری ماست مالی کنن ، یعنی یه جوری آشغال ها رو بریزن زیر مبل ، باز هم درست نمی شد . اون کیفیته نمی شد ، بخاطر همین هم مثلا فایلهای قدیمی قدیمیمون ، اون دوره هایی که مثلا آماده کردیم من می دیدم که مثلا یه جایی کیفیت صدا ، کیفیت تصویر اصلا مناسب نیست ، مثلا ، مثل دوره تند خوانی و و و فلان . اصلا دیگه از روی سایت برداشه شد . این رو می خوام بگم که این سوال مناسب که آقا چه درسی رو من می تونم بگیرم ، چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای پیشرفت بیشتر ، من رو هدایت کرد به یه سری تصمیمات و به یه سری پاسخ های مناسب و من عمل کردم ، عمل کردم به اون تصمیمات ، همون موقع ها ، نه اینکه مثلا ، همون موقع که فهمیدم عمل کردم و از اونجا به بعد نه تنها اینقدر کیفیت فیلمبرداری بهتر شد و صدابرداری بهتر شد ، تدوین می گم ، هر گز بر نگشتم فایل رو چک کنم حتی ، تو خود پروژه چک نکردم چه برسه به اینکه خروجی رو بگیرم بعد از خروجی بخوام چک کنم . خوب . ببین چقدر سرعت کار رفت بالا . بعد ببین چقدر باعث شد که من خودم هر کجایی که باشم ، اونموقع که تو اروپا بودم ، هر کجا بودم می نشستم فابل ذو همون جا صبط میکردم ، همون موقع تدوین می کردم ، همون موقع می گذاشتم روی سایت تموم شد و رفت . ببین چقدر به من آزادی زمانی داد . حالا فرض کن که اون حالت قبلی بود ، بعد من باید فایلها رو اگر مثلا تو استودیو نبودم ، تو دفترم نبودم ، اول اینکه من باید تو دفترم می بودم ، اگر هم نبودم باید فایلها رو یه جوری دستشون می رسوندم ، حجم فایل ها خیلی بالا بود نمی شد مثلا بفرستی توی اینترنت ، چندین و چند گیگ بود ، چون با دوربین های خیلی حرفه ای اون موقع می گرفتیم . البته با همین دوربین موبایل هم که دارم می گیرم کیفیتش چون بالائه حجمش بالائه . اصلا نمی شد با اینترنت بفرستی ، باید مثلا روی دی وی دی چیزی مثلا فلشی می ریختی بعد می رسوندی دستشون ، پست می کردی و فلان بعد اونا آماده کنن بعد اونا بفرستن برای من که اقا فایل درسته یا درست نیست بعد من بگم ایراد داره و بعد اونا دوباره درستش کنن . فقط تصور کنید که چقدر مسیر سخت می شد ، اون مسیر ، گفتم گاری می بندیم به خودمون تو سر بالایی حرکت می کنیم ، کلی آشغال ریختیم توش و کلی سربالایی و همه چیز زنگ زده و یخ بندان و کفش هم نداریم و توی سرمای وحشتناک داریم حرکت می کنیم ، خوب . اون داستانش همینه ، که اقا وقتی که مسیر نادرست باشه انقدر کار سخت میشه . انقدر مثلا من مثلا باید صبر می کردم ، حرص می خوردم بحث می کردم و فلان . همه اونا با یه سوال مناسب ، سوال مناسب ، جواب های مناسب رو میاره ، جواب های مناسب باید منجر بشه به عملکرد های متفاوت از قبل ، منجر  بشه با ورود به دل ترس ها ، منجر بشه به اعتمادکردن به توانایی ها ، منجر بشه به اعتماد کردن به هدایت خداوند ، قدم برداشتن و حرکت کردن و تهش چی میشه ، تهش این میشه که کار از همه جهت چقدر ساده تر شد ، چقدر راحتتر شد ، چقدر پیشرفت شد ، چقدر به من آزادی زمانی و مکانی داد . از همه لحاظ و بعد چقدر وقتی خود من درگیر این کار شدم در گیرش شدم ، چقدر ایده ها دادم که کار بازم ساده تر بشه . دیگه پرده سبزی در کار نیست ، بشینیم پرده سبز رو برداریم ، نوشته را بذاری ، کلی کار ساده تر ، راحتتر ،  به در بخورتر ، می دونی ، تاثیر گذار تر .

همش از یه تضادی که به جای اینکه بگیم چرا این بلا باید سرم بیاد ، چرا مثلا اینا نمی فهمن ، چرا اینا انقدر فلان ، چرا اینقدر بهمان . می گی آقا این چه درسی داره برای من ، چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای پیشرفت کردن و هر باز فکر میکنم به اون تصمیم و هر باز فکر میکنم به اون تغییراتی که تو خودم بعدش ایجاد کردم و اون ، اون نرم افزاری که یاد گرفتم واقعا تحسین می کنم خودم رو ، واقعا احساس غرور می کنم . بارها و بارها گفتم خدایا شکرت چقدر عالی شد که من این کار رو انجام دادم . چیزی که اولش می ترسیدم . اصلا بخاطر اینکه می ترسیدم این همه سال من با اون سیستم پیش رفتم . و هر بار هم داستان داشتیم . ولی اون موقع چون هنوز کار انلاین نبود ، خیلی کار زیاد نبود ، مثلا می تونستم بپذیرم ، ولی از یه جایی به بعد گفتم آقا  چه درسی داره برای من این اتفاق . چطور می تونم از این اتفاق ، بچه ها چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای پیشرفت کردن ، برای قدرتمند تر شدن ، برای ثروتمند تر شدن . چی می تونم از این یاد بگیرم . چطور می تونم بهبود بدم با این اتفاق خودم رو . ببین چقدر سوالها متفاوت با سوال های بقیه . تو این مثالی که من زدم اصلا همه چی تغییر  ، الان دارید می بینید دیگه ، همه چی تغییر کرد ، همه چی متفاوت شد . بخاطر چی ، بخاطر اینکه رفته ، بعد این اعتماد به نفسه که میره تو دل کار این رو  انجامش میدی ، بعد برای کار دیگه چه اعتماد به نفسی میده ، دفعه های بعد روی نرم افزارهای دیگه که مثلا من اون ترسهای قبلی سراغم بیاد ، میگم آقا این هم مثل پریمیره که من نمی تونستم الان ببین چقدر راحت می تونم راحت انجامش بدم . این هم می تونم برم تو دلش انجامش بدم ، و و و همینجوری ، این زنجیره اعتماد به نفس ، زنجیره توانایی ، همینجوری بهترو بهتر میشه دیگه .

پس ما هر سوالی بپرسیم چه مثبت چه منفی ذهن جواب میده . بگیم آقا من چرا بدبختم ، شروع میکنه میگه به این دلیل بدبختی ، به این دلیل بدشانسی ، به این دلیل ، بگی چه درسی می تونم از این یاد بگیرم ، میگه که آقا می تونی از این ، از این اتفاق این درس رو بگیری که به این شکل ، به این شکل ، به این شکل بر ترس هات غلبه کنی ، به این شکل ، به این شکل روی اعتماد به نفست کار کنی ، به این شکل بری خودت کار انجام بدی و و هراز تا چیز دیگه ای . این انتخاب ماست که نتایج رو مشخص میکنه . من انتخاب می کنم که چه سوالی بپرسم و بتونم چه جوابی بگیرم ، ذهنم رو چطور کنترل کنم . بعد تو دل هر اتفاقی ، بچه تو دل هر موضوعی ، تو دل هر شرایطی وجه مثبت هست ها ، می گم دیگه مثل همون داستان دیگه ، وجه مثبتش چقدر الان داریم می بینیم ، همون از همون هفته بعدش من چقدر وجه مثبت دیدم دیگه . اولا که من چند تا کارمند داشتم حقوق میدادم ، فقط اون حقوقها کم شد ، بعد اون آزادی زمانی ، اون اعتماد به نفس ، اصلا نمی شه ، نمیشه از لحاظ مالی ، از لحاظ احساسی ، از لحاظ توانایی ، از لحاظ اعتماد به نفس ، از لحاظ کیفیت کار ، از لحاظ آزادی زمانی و مکانی اصلا نمیشه بشمری چه موهبتی داشت توش ، اون اتفاق که بظاهر ناجالب بود . اون چیزی که بظاره جنگ اعصاب بود و اگر سوال ، سوال های خوبی که می پرسید ، مثلا چه درسی داره این اتقاق برای من ، چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای پیشرفت بیشتر ، برای ثروتمند شدن ، و اگر باور کنی این سوال خوب جواب داره ، جواب رو می گیری ها .

بچه ها ما اگر که خداوند رو باور کنیم به عنوان انرژی که تمام کیهان رو خلق کرده و داره هدایت میکنه و جواب تمام سوالات رو داره ، اون وقت این سوالهایی که می پرسیم رو با این ، با اطمینان که جواب داره میی پرسیم . یعنی من همیشه توی زندگیم به هر مساله که برخوردم و سوال خوب پرسیدم ، سعی کردم اول این باور رو در خودم ایجاد کرده باشم که اقا حتما این سواله جواب داره . سوال بی جوابی نیست ، چطور می تونم از این اتفاق کمک بگیرم برای پیشرفت ، این جواب داره ، جواب درست داره . خیلی مثال دارم ها ، خیلی مثال دارم که یک در واقع مساله ای بوده و به ظاهر این مساله راه حل نداشته ، ولی من گفتم نه آقا این حتما راه حل داره ، حتما این جواب داره ، با این باور با این اطمینان ، با این نگاهی که که آقا خداوند ، من و خدا به هم وصلیم . به قول قرآن از رگ گردن ما به شما نزدیکتریم . ادعونی استجب لکم ، بپرس که من بهت جواب بدم . با این باور می پرسیدم ، انقدر مثال دارم ، انقدر مثال دارم که آقا این مساله یه راه حلی داره ها ، این کار یه راه حلی داره ها ، این موضوع یه راه حلی داره ها . و بعد اون ایمانه ، اون باوره راه حل ها رو به من گفته ، شاید اون لحظه نگفته ، فرداش گفته ، توی خواب گفته ، توی نمی دونم حموم گفته . داشتم روی کار دیگه ای کار می کردم ذهنم در گیر کار دیگه ای بوده ، راه حل رو به من گفته . فقط به این دلیل که مطمئن بودم که این راه حل داره . یعنی مسائل زندگی شما ، برای اینکه منطق تون رو هم قانع کنید ، اینجوری بهش بگید که آقا این راه حل داشته ، یه عالمه آدم راه حل این مساله را پیدا کردن ، مساله را حل کردن ، زندگی شون رو بهبود بخشیدن ، حتما مسائل راه حل داره . بقیه چطور پیدا کرددن ، منم پیدا می کنم . یعنی تو هر فسمتی از زندگی تون وقتی به یک مساله ای برمی خورید با این باور با این اطمینان بپرسید که آقا راه حلش چیه ، چطور می تونم از این مساله کمک بگیرم برای پیشرفت بیشتر . حتما یه جواب درست داره . این ایمانه است که داره کار رو انجام میده ، این باوره که آقا راه حل داره باعث میشه راه حل رو دریافت کنیم . و الا راه حله از همون لحظه وجود داشت . راه حل به قول قرآن ، ان مع العسر یسری ، با سختی ها آسانیه ، راه حل اون اسونی که صوت بزنی تو جاده بری و لذت ببری تو دل همون سختی است ، راه حل همون جاست . ولی اگر این سوال رو بپرسی که اقا این مساله راه حل داره و مطمئن باش که راه حل داره ، راه حل رو دریافت میکنی . یه کسی که رو خودش کار کرده ، میگه که نه من حتما از پس این کار بر میایم ، خدایا به من بگو چطور می تونم این کار رو انجام بدم ، به همین دلیل می گم که من بخاطر همین ویژگی که باور دارم مسائل حل میشه و می تونه راحتتر باشه و ساده تر باشه و راه حل های درست داره ، هر کسب و کاری رو می بینم تو همون ده دقیقه اول صد تا ایده برام میاد که آقا این چرا داره کار رو اینجوری انجام میده ، اگر این کار رو اینجوری انجام بده بهره وریش میشه مثلا چهل درصد بیشتر میشه . اگر این کار رو هم انجام بده بیست درصد هم اونجا اضافه میشه . اگر این کار و هم انجام بده پنجاه درصد هم اونجا اضافه میشه . اگر همه این کارها رو با هم انجام بده این آدم در سال آینده به اندازه کل سالهای زندگیش که تو این کسب و کار بوده درآمد کسب میکنه .

دلیلش اینه که باور دارم که مسائل می تونن راه حل های خیلی ساده ای داشته باشه ، اولا راه حل داره ، دوما راه حل ها خیلی می تونه ساده باشه ، فقط کافیه سوالهای مناسب بپرسیم . کافیه که نپذیری اینی که هست . کافیه که نگیم آقا من از پس این کار بر نمیام ، چرا من از پس این کار بر نمیام ، چرا نمی تونم . می گیم نه من الان نمی تونم ، ولی یه ذره وصل بشم خدا راه حل رو به من میگه و من می تونم ، الان بلد نیستم ، الان راه حل رو ندارم ولی خداوند راه حل رو داره و به من میگه و من هدایت می شم ، هدایت می شم ، این جمله ای که همیشه من و عزیز دلم وقتی به نقطه ای میرسیم که کاری رو می خوایم بکینم و راه حل رو بلد نیستیم . میگیم که مثلا خوب این کار رو باید انجام بدیم ، اون کار رو انجام باید بدیم ، بعد می گیم خوب چجوری انجامش بدیم . ناخواگاه یعنی انقدر استفاده کردیم از این اگاهی که ناخودآگاه می گیم اشکال نداره ، یعنی یا من می گم یا ایشون میگه ، هدایت می شیم ، هدایت می شیم چجوری باید این کار رو انجام بدیم .

یعنی یه ، اینم یکی از درس های بزرگ زندگی ها . من صد باز در مورد این موضوع صحبت کردم ، یک مسیری رو باید بریم یه کاری رو باید انجام بدیم قدم اولش رو می دونیم باید چجوری انجام بدیم ، ولی می دونیم که بعد از قدم اول می رسیم به یه قدم دیگه ای که راه حل برای اون نداریم ، خوب ، بعد بچه ها خواهشا به این موضوع گوش کنید . این موضوع خیلی مهمه ، یه کاری یه کسب و کاری رو می خوای شروع کنی یه مساله ای رو می خوای حل کنی یه ، هر چی ، یه کاری می خوای انجام بدی ، قدم اولش رو می دونی باید چکار کنی ، ولی می دونی به محض اینکه قدم برداری یه قدم دیگه ای هست که باید انجامش بدی ، خوب ، به محض اینکه این کار رو انجام بدی فرض کن مثلا اینکه بگی آقا من باید این کار رو باید برم تو لپ تاپم انجام بدم ولی می دونم که به محض اینکه برم سراغ لپ تاپ باید ، لپ تاپ شارژ نداره ، باید یه حایی برق پیدا کنم لپ تاپ رو شارژ بزنم . بعد ما مثلا تو این موقعیت می گیم که اقا بذار لپ تاپ برداریم برای شارژ هدایت می شیم . بذار قدم اول رو بریم قدم دوم هدایت می شیم . یعنی این جمله ناخودآگاه میلیون ها بار تو دیالوگ های من و عزیز دلم بینمون رد و بدل شده . گفتیم خوب حالا این کار رو انجام میدیم تو همون کارهای زندگی در بهشت ، حالا این کار رو انجام میدیم بعد می دونستیم که آقا اگر این کار رو انجام بدیم یه کار بعدیش هم باید انجام بدیم ها ، یعنی یه کاری میشه که بعدش یه اتفاقی می افته بعدش . فرض کن این در رو می خوای خراب کنی شیشه بزنی ، در رو خراب کنی بعدش چه می دونم پشه مشه ها میان تو تا وقتی که اون شیشه را نصب کنی . اون هم یه زمانی می بره . بعد الان راه حلی براش نداریم که چجوری می تونیم اون رو مدیریت کنیم . اگر راه حلی داشتیم که همون موقع انجامش میدیم . ولی اغلب میشه که برای قدم های بعدی برای مسائلی که می دونیم پیش میاد راه حلی وجود نداره الان . بعد می گیم اقا ابن قدم اولی که می دونیم رو بر میداریم برای قدم دوم هدایت می شویم . این کاره رو انجام بدیم ، این فرمه رو بریم پر کنیم ، این مجوزه رو بریم بگیریم . حالا مثلا می دونیم باید بریم مجوزه بگیریم ، بعد از اینکه مجوز گرفتی حالا باید بری این کار رو انجام بدی . آدمها میگن که خوب حالا فرض کن که من مجوز اون رو چکا رکنم . ما می گیم که نه من میرم این قدم اول رو بر میدارم ، اون کاره رو وقتی که قدم برداشتم خداوند من رو هدایت می کنه با این باور که هدایت میکنه ها . با این باور ، نه اینکه الکی ، اینا لفظ نیست ها بگیم آقا مثلا یه چیزی می پرونیم مثلا ادا و اطفار های اینجوری ایمان داریم و اینا ، نه ، باور داریم که این هدایت اتفاق می افته ، به اندازه ای که باور داری هدایت می شی . به همبن دلیل می گم نا خودآگاه بینمون رد و بدل میشه این کلمه که اقا یا این جمله . که آقا باشه این کار رو انجام میدیم حالا برای اون ، برای قسمت بعدیش هدایت می شیم چکار کنیم . تو کارهای سایت بارها و بارها شده مثلا با عزیز دلم یه برنامه داشتیم برای اینکه یه سری تغییرات توی سایت بدیم ، بعد مثلا می گفتیم خوب مثلا این فایلها رو به این شکل اینجوری آماده کنیم ، دسته بندیش رو اینجوری کنیم و اینا ، بعد کی گفتیم خوب اگر این رو کنیم اون چی میشه ، بعدش مثلا یه سری اتفاقات بهم وصله . بعد می گیم حال این کار رو انجام بدیم برای اون بعدش هدایت می شیم . بعد انجام میدیم بعد یک مسیری باز میشه یه چیزی گفته میشه ، بعد اون کاره رو انجام میدیم دوباره بعدش یه مسیر دیگه ای ، مساله ای دیگه ای هست می گیم خوب الان این رو انجام میدیم بعدش هدایت می شیم ، همینجوری هدایت می شیم ، انجامش میدیم ، هدایت می شیم انجامش می دیم ، هدایت می شیم انجامش می دیم . اینه که زندگی رو من می گم صوت می زنی و اتفاقات رخ میده . اینه که من میگم توی اون جاده سر سبز صوت ، اول های دوره دوازده قدم در موردش صحبت کردم . توی جاده سر سبز لذت می بری صوت می زنی و از زندگی لذت می بری و کارها انجام میشه و بر خلاف بقیه که دارن گاری به خودشون می بندن .

یه سوال دیگه که خیلی پیشنهاد می کن که این سوال رو بپرسید از خودتون ، خیلی بهتون کمک میکنه در راستای همون اهرم رنچ و لذت هم هست تو دوره روانشانسی ثروت یک . وقتی که میخاید یه کاری ، یه کاری هست ، خوب ، می دونید که باید این کاره انجام بشه ، خوب ، مثلا تمیز کردن خونه ، ولی مثلا کاره یه ذره سخته ، ولی میدونی آقا باید این رو انجام بدی ، ولی سختت میاد ، زورت میاد ، خوب ، یکی از بهترین سوال هایی ، یا خیلی از کارهایی هست که ما میدونیم باید انجام بدیم ها ، می دونیم باید انجام بدیم ، ولی سختمون میاد . یکی از بهترین سوالهایی که می تونی بپرسی اینه که چطور می تونم زمانی که دارم این کار رو انجام میدم لذت ببرم ، چطور می تونم این کار رو لذت بخش کنم برای خودم . خوب ، مثلا من خودم از اون آدمهاییم که خیلی مثلا زورم میاد بشینم خونه رو تر و تمیز کنم و اینا ، بر عکس عزیز دلم که اصلا با عشق تر و تمیز میکنه ، من خیلی زورم میاد . بعد هر وقت که این سوال رو از خدا می پرسم که چطور می تونم که این کار رو لذت بخش کنم برای خودم ، مثلا ، مثلا یه جوابی میاد که مثلا چه می دونم این آهنگ رو بذار گوش کن ، هدفون رو بذار گوش کن مثلا ، آهنگ یا قایل صوتیه یا مثلا یه فایل یوتیوبه ، همونجوری که داری کار میکنی هم گوش می کنی در واقع توجهت به این فایله است و کاره هم داره انجام میشه داری لذت هم می بری ، چون داری یه چیزی یاد می گیری و بعد کاره هم همونجوری انجام میشه و آهنگ قشنگ مثلا داری گوش می کنی هم لذت می بری هم داره کاره انجام میشه و و یعنی می خوام بدونید که ما همیشه توی ذهنمون یه سری سوال و جواب داره گفته میشه و شنیده میشه ، پرسیده میشه و دریافت میشه ، خوب ، اما آگاه نیستیم بهشون . اگر بتوانیم این آگاهی رو ایجاد کنیم که اقا سوالهای مناسب بپرسیم حتما جواب های مناسب دریافت می کنیم .

حالا در ادامه این جلسه اگر در واقع باز هم توضیح بیشتری بود در موردش صحبت می کنم تو جلسه بعدی . اما دوست دارم که از این جنس سوالها بنویسید . چند تا سوال نمی خواد زیاد باشه ، دو تا سه تا سوال ، چهار تا سوال . آقا چطور می تونم امروز انرژی بیشتری داشته باشم ، چطور می تونم امروزم رو لذت بخش تر کنم ، چطور می تونم مثلا چه می دونم توی این رابطه ، رابطه عاطفی داری ، چطور می تونم رابطه عاطفیم شاد تر باشه ، لذت بخش تر باشه ، چطور می تونم کارم رو بهره وری بیشتری توی این کار داشته باشم . داری یه کاری انجام میدی ، این سوال رو بپرس ، چطور می تونم وقتی دارم این کار رو انجام میدم با بهره وری بالاتری این کار رو انجام بدم ، چطور می تونم این کار رو لذت بخش تر کنم و بی نهایت سوال دیگه که میشه پرسید ، خوب ، به جای اینکه بگی ای بابا من بازم باید خونه رو تمیز کنم ، چرا این خونه لعنتی همیشه کثیفه ، چرا همیشه من باید حمالی کنم ، چرا فلان . اینا سوالهایی که به صورت طبیعی ذهن میگه . اما اینا جواب های نامناسبی داره که توجه ما رو می بره روی چیزهای نامناسب که توجه نامناسب روی چیزهای نامناسب نتایج نامناسب رو رقم میزنه ، خوب . همون ذهن واکنش گرا . اما اگر بتونیم اتفاقات رو با سوالهای مناسب جوری زهنمون رو جهت بدیم که به ما احساس بهتری بده از دل همون اتفاق کلی چیز یاد می گیریم و پیشرفت می کنیم . پس بپرسید که چطور می تونم این کار رو برای خودم لذت بخش تر کنم . این سوالها رو بنویسید در موردش تحربه تون تحربه هاتون اگر قبلا این کار رو انجام دادی به صورت مثبتش بنویسید ، اگر قبلا به صورت منفی سوالهای نامناسب پرسیدید و پدر خودتون رو در آوردید هم بنویسید که هممون استفاده کنیم .

منتظر کامنت های قشنگتون هستم . احتمالا در مورد این موضوع بیشتر بیشتر هم نیاز باشه که توی جلسه بعدی صحبت کنیم . عاشقتونم هر کجا که هستید در پناه الله یکتا شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید ، خدا نگهدارتون باشه .